مجال

مجال

در وانفسای لایک (Like) و سین (Seen) شبکه‌های اجتماعی امروز، مجالی لازم بود برای نوشتن آرام و پایدار. نوشتنی که هم در زمان بماند و هم خواننده و نویسنده را درگیر اعداد بازدید و پسند نکند.

آخرین نظرات
  • ۱ بهمن ۹۸، ۱۶:۱۵ - مجید اسطیری
    هو حق

سه سال پیش

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۴۴ ب.ظ

یکی دو سالی از دانشگاه گذشت تا به خودم بیایم. یکی دو سالی که مثل اکثر دانشجوها با شیفتگی نسبت به دانشگاه و بقیه مظاهر تمدن جدید طی شد. این‌که با علم دنیا را تکان می‌دهیم. این‌که کسب و کار موفق خودمان را راه می‌اندازیم و پول پارو می‌کنیم. این‌که در دانشگاه شبکه‌ای از همکاران آینده را تشکیل بدهیم و... . خلاصه یکی دو سالی گذشت تا از این "خود"ها بیرون را ببینم.

با اینکه دانشجو و قبل از آن دانش‌آموز نسبتا مذهبی‌ای بودم اما در ذهنم از دین و مذهب همان چیزی را داشتم که اکثر مردم دارند. دینی حداقلی که ایدئولوژی زندگی نیست. دینی که از نماز و روزه می‌گوید و بهشت و جهنم با کلیدواژه‌های تکراری. این دین صرفا بخشی از زمان شبانه‌روز یا هفته و ماه و سال را می‌خواست. تفاوت بی‌دین و بادین در همان بخش خاص از زمان بود. نه امتدادی در درس و دانشگاهم داشت و نه کاری به خواب و خوراکم.

اگر یک تفکر در تعدادی از دانشجویان هم‌دانشگاهم نمی‌بود هیچ‌وقت رنگ و بوی دینم عوض نمی‌شد. بچه‌های تشکلی دانشگاه بودند که کم‌کم با خوش‌وبش و کتاب و بحث دنیای جدیدی را نشانم دادند. دنیایی که دین آن حداکثری بود. نرم نرمک من هم احساس هویت کردم. هویتی دینی و اعتقادی. تازه داشتم معنی دینداری را حس می‌کردم. علائق و دوستانم کم‌کم عوض شدند. اگر بگویم زندگی‌ام را مدیون آن بچه‌ها هستم بیراه نگفته‌ام.

این شروعی بود برای تعیین جهت زندگی‌ام. کتاب‌هایم رنگ دیگری گرفتند. به نظرم همین که کتاب‌های یک شخص عوض شوند کافی است که به عمق تغییر آن شخص پی ببریم.

 

۹۸/۰۸/۰۵
علی

نظرات (۱)

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۷ مــاهان (ف.چ)

دین حداکثری منظورتون همون دینیه که توش درون حلقه خودتون با خودتون یه چیزایی از متون اصلی‌ش استخراج می‌کنید و بعد به مردم این کشوری که «غصب»ش کردید با زور اعمالش می‌کنید؟ یعنی فکر می‌کنید بر حق‌اید، این سرزمین درون این مرز رو هم خداوندتون به وسیله بنیان‌گذار انقلاب 57 ارض موعودِ شما قرار داده و شما حق دارید به‌هرحال با قوانین خودتون بر هر کسی که در این مملکت به دنیا میاد حکم‌رانی کنید؟

کتاب‌های اشتباهی خوندید. وگرنه مفهوم دینِ حداکثری در نظام‌های اندیشه امروز اصلا منعقد نمیشه. چراکه دینِ حداکثری به‌ناچار دینی اجتماعی‌ه نه فردی، و توی اون اجتماع شما ناچارید سرتونو توی زندگی ما بکنید، یکسری قانون خودساخته هم دارید. حفظ خانواده، حفط اجتماع، حفظ شأن(!)، حفظِ فلان، حفظ بهمان.

 

اون وسط‌ها چندتا کتابِ فلسفه سیاسی هم بخونید. از این تفکر غالبِ همین بچه‌های تشکلی که «همه ..نن ما خوبیم» که بیرون بیاید، می‌بینید جهان یک میراثِ فلسفی بزرگ به جز اندیشه دست‌وپاشکسته و کلی شما داره، که مدام در حالِ جلورفتنه. خطاهای خودشو می‌پذیره، خودشو امتحان می‌کنه و تکمیل میشه. نه‌اینکه مثل شما چندقرن تنها دست‌آویزش «فقه پویا» باشه که اتفاقا هرکسی رو که حرفِ نویی بزنه پس می‌زنه.

البته اگر به تاریخی‌گرایی چنگ نزنید، به چی چنگ بزنید.

به عنوان حسن ختام(!)، یک جمله‌ای به گمانم ژیژک بود که می‌گفت؛ می‌گفت مارکسیسم فقط وقتی محقق میشه که همه دنیا تحت سیطره این تفکر باشن. وقتی که بازار هست، طمع هست، «زندگی عادیِ» «مردمان عادی» هست که اصلا دوست ندارن آرمانی داشته باشند و همینجوری از زندگی‌شون لذت می‌برن، نمیشه یه محدوده جغرافیایی رو با تفکر مارکسیستی اداره کرد.

همین رو شما درباره خودت و گروه خودت تعمیم بده. دنیا متکثره. با تزِ «همه بدن ما خوبیم» آدم‌ها باور نمی‌کنن واقعا اینجوریه. چون دقیقا چیزی که وجود داره لاأقل در چشمِ تعدادِ زیادی از مردمِ مملکتی که غصبش کردید، عکسِ اینه. آدم‌ها رو به چنان خفتی انداختید که آرزو می‌کنن کاش توی یک کشور دیگه متولد شده بودند. خلاصه اگر همه دنیا مجبور بود در خفقانی که شما ازش حرف می‌زنید و اعمالش می‌کنید زندگی بگذرونه، اگر آدم‌ها نمی‌دیدن زندگی بهتری هم ممکنه، اگر مثل کاری که حالا با این مملکت کردید، یعنی کشتنِ هر اندیشه‌ای که مخالفِ شماست، می‌تونستید با تمام جهان بکنید و بنابراین کسی اصلا نمی‌فهمید میشه لذت‌بخش‌تر هم زیست، شاید می‌تونستید تا ابد ادامه پیدا کنید. اما الان نه. الان حتی اگر تا ابد ادامه پیدا کنید به خاطرِ تربیت مردمی‌ه که کنش اجتماعی‌شون به فحش‌های صف نون تقلیل پیدا کرده _البته دلیلش هم اینه که اگر کسی اعتراضی داشته باشه از صفحه روزگار محوش «می‌کنید».

محض دفاعِ بهتر از «اندیشه» خودتون که هیچ‌یک از المان‌های یک اندیشه واقعی رو نداره و فقط به چشمِ خودتون اندیشه‌ست، لااقل کتاب‌هاتونو تغییر بدید، برای یه مدت کوتاه. شاید دنیای مورچه‌ای‌تون بزرگ‌تر شد. شاید چشم از دهنِ فردِ x برداشتید و چشم به دهنِ ذهن و اندیشه خودتون دوختید.

روز بخیر!

پاسخ:
سلام علیکم ماهان عزیز
از اینکه وقتت را صرف خواندن نوشته‌ی من کردی ممنونم. همچنین از اینکه نظرت را فرستادی.
اما در مورد خط به خط نظرت من هم صحبت دارم. فکر می‌کنم زیادی شمشیر را از رو بستی. البته من در این مدت این ادبیات را به کرات دیده‌ام.

از اولین اصولی که ما در اعتقادات دینی خودمان به آن می‌رسیدیم این بود که تا مردم چیزی را نخواهند آن چیز به ثمر نمی‌رسد. چه مثبت و چه منفی. همین اصل باعث می‌شود بفهمیم که به زور نمی‌توان کاری را به نتیجه رساند. مخصوصا وقتی با اجتماع مردم سروکار داشته باشیم. خود شما هم اگر دقت کنی می‌بینی که نمی‌توان حتی یک مورد از کاری را که به زور به نتیجه رسیده باشد در صحنه جامعه پیدا کنی. این از بند اول شما.

فرمودی که "مفهوم دین حداکثری در نظام‌های اندیشه امروز اصلا منعقد نمیشه". و بعد دلیل این صحبت را دخالت دین حداکثری در زندگی یک‌دیگر می‌دانی. صحبت شما در واقع یعنی این‌که اصولا امکان وجود ایدئولوژی در دنیا و راهبری جامعه با آن ایدئولوژی وجود ندارد. اگر منظورت این باشد باید به شما بگویم که خود این صحبت (مکتب (؟)) هم یک ایدئولوژی برای راهبری جامعه است. همین‌که مردم بدون اعتقاد خاصی زندگی را بچرخانند و هیچ ایدئولوژی‌ای را در نظام زندگی خود دخالت ندهند برای خودش یک نوع سرک کشیدن در زندگی مردم است. حرف شما در این صورت یعنی مردم به ارزش خاصی پایبند نباشند. حداقل به ارزش غیرمادی. خود این دخالت در زندگی دیگران نیست؟ من اگر بخواهم در زندگی‌ام (که طبیعتا جنبه‌های غیر فردی هم دارد) با یک ایدئولوژی و ارزش‌های خاص زندگی کنم در جامعه‌ای که شما می‌سازید به مشکل می‌خورم.
هر مکتبی را هم که در نظر بگیرید به همین سرک کشیدن در زندگی (به معنای صحیح آن و نه هر دخالتی) لاجرم رسیده است. مگر می‌توان جامعه‌ای را ساخت اما به افراد آن جامعه کاری نداشت؟

می‌فرمایید که کتاب‌های دیگری هم بخوانم و متوجه میراث فلسفی جهان بشوم. اتفاقا بنا به کاری که برایم پیش آمده بود فی‌المثل با اقتصاد مارکس تا حدی آشنا شده بودم. فارغ از نقدهایی که معمولا اندیشمندان مسلمان به این اندیشه‌ها داشتند بنده از نکاتی در این اقتصاد استفاده کردم. از اقتصاد لیبرال هم به نحوی دیگر. این مثال را برای این گفتم که متوجه باشید بنده (که لزوما نماینده‌ی افرادی که شما در ذهنتان با آن‌ها می‌جنگید نیستم) بنا به همان دین و اعتقادم مجبورم از اندیشه‌ی بشری و تاریخ تجربیات او استفاده کنم. فقه هم راه این تجربه را برای من نبسته است. که اتفاقا به استفاده از آن تشویق کرده است. البته با آن بخشی که می‌فرمایید "مدام در حال جلو رفتنه" موافق نیستم و اگر بخواهید می‌توانم مثال‌هایی از پسرفت اندیشه بشری در تاریخ برایتان بیاورم.

اشاره کردید که تا مردمانِ عادی هستند که نمی‌خواهند زندگی آرمانی داشته باشند امکان اداره‌ی جامعه براساس یک اندیشه یا آرمان وجود ندارد. می‌خواهید با هم کمی در مورد همین انسان و تعریف‌مان از انسان صحبت کنیم؟ انسانی که شما می‌فرمایید آرمان مادی دارد یا نه؟ زندگی‌اش را می‌خواهد راحت بچرخاند یا نه؟ گیریم ارزشی معنوی را قبول نداشته باشد. بالاخره هدفی در این دنیا دارد یا نه؟ اگر بپذیرید که خود همین زندگی عادی که در ذهن شما هست (و زندگی راحت بدون دردسرهای آرمانی است.) یک آرمان است، مشکلی با هم نخواهیم داشت. شما انسان‌ها را حیواناتی می‌دانید که از زندگی در دنیا به خودی خود لذت می‌برند. خیلی خب. بنده هم فعلا معترض این تعریف شما نمی‌شوم. ولی علی‌الحساب می‌توانید متوجه بشوید که همین زندگی لذت‌بخش مادی برای آن مردم یک هدف است؟ اگر بازی با کلمات را کنار بگذارید متوجه می‌شوید که اتفاقا شما از بنده ایدئولوژی محکم‌تری دارید و بر آن بیشتر از بنده اصرار دارید.

اینکه شما بنده را نماینده افرادی قرار داده‌اید که هم مسبب اصلی مشکلات فعلی جامعه‌اند و هم خفقان به وجود آورده‌اند و هم اندیشه‌های مخالف را محو کرده‌اند برای بنده جالب است. البته قضاوت شما را می‌گذارم به پای برخوردی که با بعضی ناآگاهانِ به ظاهر بسیجی (یا هرچیز دیگری) داشته‌اید. ولی بد نیست هم نگاهتان به جامعه را واقعی‌تر کنید و هم مقداری از تاریخ خودمان و سایر کشورها آگاهی کسب کنید. شاید پیشنهاد خوبی باشد اگر بخواهیم اجتماعاتی را ببینیم که با مدل اندیشه‌ای شما اداره می‌شوند. البته بنده منکر مشکلات فعلی جامعه‌ی خودمان نیستم. قصدم شناخت واقعی مشکلات و داشتن تصویر واقعی از دنیاست.

از اینکه به بنده پیشنهاد داده‌اید کتاب‌هایم را تغییر بدهم هم استقبال می‌کنم. هرچند به خاطر تعارضی که در ساحت اندیشه با انواع دانشجوها داشته‌ام با اندیشه‌های مختلفی آشنا شده‌ام و دنیایی را با آن‌ها گذرانده‌ام. اما هیچ اندیشه‌ای را بدون شناخت رد یا تایید نکرده‌ام که این هم دستور دین و اعتقادم است. شما کتاب معرفی کنید. اگر نخوانده بودم حتما در برنامه‌ی مطالعاتم جا میدهمش.

باز هم از این‌که وقتت را صرف نوشته‌ی من کردی ممنونم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی