مجال

مجال

در وانفسای لایک (Like) و سین (Seen) شبکه‌های اجتماعی امروز، مجالی لازم بود برای نوشتن آرام و پایدار. نوشتنی که هم در زمان بماند و هم خواننده و نویسنده را درگیر اعداد بازدید و پسند نکند.

آخرین نظرات
  • ۱ بهمن ۹۸، ۱۶:۱۵ - مجید اسطیری
    هو حق

تهرانِ شهرستانی‌ها

دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۴۹ ب.ظ

تهران برای منِ بچه شهرستانی با یک حس همه‌گیر شروع شده بود. حسِ بی‌کسی همراه با ترس. فرهنگ مردم چندپاره‌ی تهران برای منی که تا چند سال پیشش با مردمِ گرم و بی‌شیله‌پیله‌ی کرمان سر کرده بودم ترسناک بود. هیچ‌وقت یادم نرفت آن صحنه‌ای را که یکی دو سال قبل از کنکور در ابتدای سفر به تهران اتفاق افتاد. رفته بودیم از راه‌آهن تهران ماشین‌مان را که با قطار آمده بود بگیریم. مسئول جوان آن‌جا پدرم را با "تو" خطاب می‌کرد. برای من که حرمت پدری را در خانه در حد خانواده‌های سنتی و مذهبی نگه می‌داشتم حتی شنیدن این خطاب هم سخت بود.

البته پدرم خودش هم درسش را در همین شهر هزاررنگ خوانده بود و با این چیزها راحت برخورد می‌کرد. اما من یادم ماند. آخرین باری هم که دم در خوابگاه در آغوشش گرفتم و خداحافظی کردم یادم مانده است. یک‌دفعه احساس کردم بی‌کس و تنها در این شهر رها شده‌ام. حس مشترک همه‌ی دوستانم هم همین بود طبیعتا. بگذریم.

چهار سال گذشت و آخرش هم نفهمیدم چرا در تهران همه عجله داشتند. از همان اول برایم این چیزها عجیب بود و تا آخر هم حل نشد. مردمی که عجله دارند و در برخورد با آن‌ها باید حواست به وقتی که صرفت می‌کنند باشد ترسناک نیستند؟ من یاد گرفته بودم که روی پای خودم بایستم و زندگی‌ام به کسی وابسته نباشد. اما بازهم در تهران با سردی برخوردی که داشتند احساس ناراحتی می‌کردم. نه لهجه داشتم و نه از زندگی در شهرهای بزرگ دور بودم. ولی همین که کم‌رو بودم و صحبتم آرام بود کافی بود که احساس شهرستانی بودنم را به طرف مقابل برسانم. کمی طول کشید که یاد بگیرم من هم بی‌تفاوت باشم و پررو.

نمی‌خواهم مردم خوب کشورم را بد ببینم و زشت بنویسم. تهران هم مثل همه‌ی شهرها آدم شریف داشت و بی‌شرف. اما حسم دست خودم نبود. بعدها فهمیدم که پشت همان بی‌تفاوتی‌ها و سردی‌ها خون گرم ایرانی و شرقی وجود داشت. فقط روح تهران به این خون مجال نمی‌داد که به گردش بیافتد. روح تهران همه را عوض می‌کرد.

 

۹۸/۰۸/۰۶
علی

تهران

نظرات (۳)

منم 4 سال رو تو تهران گذروندم با این تفاوت که من هرروز رفت و آمد با خونه هم داشتم و خب مسلما سرو کارم با مترو بیشتر بود و شناختم و درنتیجه نفرتم از کسایی که خودشونو تهرانی میدونستن بیشتر میشد.

تهران اصلا اون شهر با فرهنگی که میگفتن نبود و اصلا جای زندگی نیست همینکه بشه توش زنده موند باید شکر کرد.

 

پاسخ:
فکر می‌کنم اگر تجربیات این‌چنینی از تهران را بنویسیم و کتاب کنیم و این کتاب را تقدیم ساکنان تهران کنیم بد نباشد. البته که ساکنان تهران از ابتدا این‌طور سرد نبوده‌اند.
واقعا زنده ماندن در تهران جای شکر دارد :)

دقیقا و عجب کتابی بشه اون کتاب آخ خوندنی میشه ها.

آره بابا اینایی هم که میبینی هیچکدوم تهرانی نیستن آخه انقدر قیافه میگیرن من بیشتر از این مساله ناراحت بودم که طرف مثل من شهرستانیه ولی چنان فیس و افاده داره که تهرانی های واقعی ندارن. 

پاسخ:
بله این هم خودش مسئله‌ای بود. هرچند همان "تهرانی‌های واقعی" به نظرم بیشتر از بقیه اصالت و خونگرمی دارند. 
۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۱۵ مجید اسطیری

هو حق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی