مجال

مجال

در وانفسای لایک (Like) و سین (Seen) شبکه‌های اجتماعی امروز، مجالی لازم بود برای نوشتن آرام و پایدار. نوشتنی که هم در زمان بماند و هم خواننده و نویسنده را درگیر اعداد بازدید و پسند نکند.

آخرین نظرات
  • ۱ بهمن ۹۸، ۱۶:۱۵ - مجید اسطیری
    هو حق

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

دچار سرگشتگی شده‌ام. دستم به رعشه افتاده و نایی برای زندگی ندارم. بنده امروز به یک شوک روحی دچار شده‌ام.

الغرض از چند روز پیش تصمیم گرفته بودیم که برای روز سیزده آبان و در محل تجمع پایانی یک میز کتاب به راه بیندازیم. میز کتاب هم چیزی شبیه نمایشگاه‌های موقت کتاب است با ابعاد خیلی خیلی کوچکتر. این هم نوعی امر خیر بود برای ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی. خب بنده فعلا در یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی (سرخس) ساکن هستم و با توجه به مسائل فرهنگی این شهر از قبل حدس میزدم که اقبال مردم به کتاب کم باشد.

۱ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۲۱:۳۱
علی

یکی از موارد جالب توجه در شبکه‌های اجتماعی، تاثیر متقابل این فضاهاست بر کاربران فعال در آن‌ها. ما به عنوان فردی که در شبانه‌روز زمانی را صرف حضور مجازی در شبکه‌های مختلف می‌کنیم از آن‌ها اثر می‌پذیریم. این اثر معمولا به صورت ناخودآگاه است و تقریبا همه‌گیر. یعنی کم پیش می‌آید که انسان به تغییرات رفتاری خودش که نشات گرفته از حضور مجازی‌اش است پی ببرد. و کمتر پیش می‌آید که افراد بتوانند خودشان را از این اثرات دور نگه‌دارند.

۱ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۵
علی

از آن آدم‌های بی‌ذوق بود در امر عاشقی. نه فیلم‌های عاشقانه را نگاه می‌کرد و نه حسی نسبت به آهنگ‌های روز داشت. با این‌که اهل کتاب بود اما سراغ رمان‌های عاشقانه هم نمی‌رفت. یک‌بار از او پرسیدم: یعنی تابحال نشده حسی نسبت به یک دختر داشته باشی؟ مثل همیشه مکث کرد که تحکم صحبتش را بیشتر کند.

۲ ۰۸ آبان ۹۸ ، ۱۹:۱۸
علی

طبق روال معمول، سعی‌ام براین بود که بلیط قطار تهران-مشهد را طوری بگیرم که تا حرکت قطار مشهد-سرخس چند ساعتی فاصله باشد. فاصله‌ای که با یک رفت و برگشت از راه‌آهن تا حرم پر می‌شد. صبح علی‌الطلوع در هوای سرد پاییزی مشهد، پیاده تا حرم رفتم. طبق ساعت طلوع شده بود اما ابرهای متراکم اجازه خودنمایی به خورشید نمی‌دادند. باران نم‌نم شروع شده بود. مثل همیشه از ورودی شیخ طبرسی وارد شدم و صحن انقلاب را رد کردم. یک کبوتر سفید زیبا روی صحن خیس راه می‌رفت و گهگاهی پایش می‌لغزید. فضای حرم و باران پاییزی اول صبح به اندازه‌ی کافی شاعرانه بود. اما صحنه‌ای را دیدم که عیشم را تکمیل کرد.

۱ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۸
علی

تهران برای منِ بچه شهرستانی با یک حس همه‌گیر شروع شده بود. حسِ بی‌کسی همراه با ترس. فرهنگ مردم چندپاره‌ی تهران برای منی که تا چند سال پیشش با مردمِ گرم و بی‌شیله‌پیله‌ی کرمان سر کرده بودم ترسناک بود. هیچ‌وقت یادم نرفت آن صحنه‌ای را که یکی دو سال قبل از کنکور در ابتدای سفر به تهران اتفاق افتاد. رفته بودیم از راه‌آهن تهران ماشین‌مان را که با قطار آمده بود بگیریم. مسئول جوان آن‌جا پدرم را با "تو" خطاب می‌کرد. برای من که حرمت پدری را در خانه در حد خانواده‌های سنتی و مذهبی نگه می‌داشتم حتی شنیدن این خطاب هم سخت بود.

۳ ۰۶ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۹
علی

یکی دو سالی از دانشگاه گذشت تا به خودم بیایم. یکی دو سالی که مثل اکثر دانشجوها با شیفتگی نسبت به دانشگاه و بقیه مظاهر تمدن جدید طی شد. این‌که با علم دنیا را تکان می‌دهیم. این‌که کسب و کار موفق خودمان را راه می‌اندازیم و پول پارو می‌کنیم. این‌که در دانشگاه شبکه‌ای از همکاران آینده را تشکیل بدهیم و... . خلاصه یکی دو سالی گذشت تا از این "خود"ها بیرون را ببینم.

۱ ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۴
علی

حدود هفت سال پیش بود. روزهایی که نوجوانی ساده و بی‌دغدغه بودم. کتاب‌های "چرا، چطور و چگونه؟" را دوست داشتم و کتابخانه‌ی کوچکی برای خودم راه انداخته بودم. مشترک مجله‌ی دانستنیها بودم و هر جلدش را برای دو هفته‌ی خودم تقسیم می‌کردم و می‌خواندم. خوره‌ی تکنولوژی هم بودم و هرکدام از دوستانم را که قصد خرید گوشی داشت با راهنمایی‌هایم کلافه می‌کردم. دقیقا می‌دانستم فلان گوشی از فلان شرکت چه پردازنده‌ای دارد و صفحه‌اش چند اینچ است. با همان اینترنت کم رمقی که داشتم یک وبلاگ هم راه‌ انداخته بودم که در آن مطالبی در مورد فیزیک را کپی می‌کردم! کرمان شهر خوبی بود برای همه‌ی این کارها.

۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۹
علی

در وانفسای لایک (Like) و سین (Seen) شبکه‌های اجتماعی امروز، مجالی لازم بود برای نوشتن آرام و پایدار. نوشتنی که هم در زمان بماند و هم خواننده و نویسنده را درگیر اعداد بازدید و پسند نکند. نوشتنی که در آن نگران طولانی شدن متن نباشیم. نوشتنی که خوانندگانی وفادار دارد و با چند روز نبودن بیخیالت نمی‌شوند. نوشتنی که قیدها را بردارد و در عین حال عمیق باشد، چه عمق احساس و تجربه و چه عمق اثر در خواننده، برخلاف آنچه در تلگرام و واتساپ و... داریم. نوشتنی که یاد چند سال پیش را در ذهنمان تازه کند. زمانی که وبلاگ‌ها و تولید محتوا در آن‌ها پررونق بود.

 

ببینیم این‌بار ما حریف این سیل محتوای سطحی و کم‌اثر می‌شویم یا ما را هم با خود می‌برد و اینجا را سوت‌وکور می‌کند.

۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۳:۲۲
علی